فیلم زاغی، نقد و بررسی فیلم Magpie 2024
فیلم زاغی فیلمی است که زیر لایه صاف و آرام خود، خشونتی نهفته را پنهان میکند. استفاده فراوان از سطوح انعکاسی مانند دیوارهای شیشهای و آینههای متعدد، فضایی وهمآلود و روانی را در فیلم ایجاد میکند. سام یتس، کارگردان تئاتری که پیش از این با آثاری چون “وانیا” شناخته میشود، در اولین تجربه سینمایی خود، داستانی پر از تعلیق و پیچیدگی را روایت میکند.
فیلم زاغی بر اساس ایدهای از دیزی ریدلی، بازیگر و تهیهکننده اصلی فیلم زاغی، و نوشته تام بیتمن ساخته شده است. فیلم زاغی را میتوان یک تریلر روانشناختی با عناصر نوآر دانست که پایانبندی آن، هرچند پیچیده، اما رضایتبخش است. با وجود پیچیدگیهای روایی، “زاغی” به عنوان مطالعهای بر روان آشفته یک زن عصبانی، بسیار موفق عمل میکند.
در فیلم زاغی از ظاهر بن و آنت میتوان به راحتی متوجه شد که زندگی زناشوییشان چندان روی خوشی به خود نمیبیند. بن، با آن تیپ مردانهی تکراری و دمدمیمزاجش، و آنت با موهای کوتاهشدهی آشفتهاش، هر دو گویی فریاد میزنند که چیزی درست نیست. موهای کوتاه آنت، به خصوص، نشانهی آشکاری از آشفتگی درونی و شاید هم اضطرابی است که او را درگیر خود کرده است.
این زوج، که زمانی در لندن زندگی میکردند، حالا به این روستای دورافتاده پناه آوردهاند؛ جایی که خانههای بزرگ و مدرنی مثل خانهی آنها بیشتر به ویلاهای فیلمهای ترسناک شباهت دارد تا خانهای برای زندگی. بن که نویسندهای ناموفق است، با رمان آخرش که آنت آن را «متراکم» توصیف میکند، نتوانسته به موفقیت قبلیاش دست پیدا کند. آنت هم که در انتشاراتی کار میکرد، ظاهراً جایگاه چندان بالایی ندارد و برخوردهایش با رئیس سابقش این موضوع را تأیید میکند.
با توجه به هزینههای بالای زندگی در چنین خانهای، مشخص است که وضعیت مالی آنها چندان خوب نیست؛ خصوصاً که بن درآمد چندانی ندارد و آنت هم ظاهراً حقوق زیادی نمیگیرد. اما در دنیای پر از تعلیق و هیجان فیلم زاغی، این خانهی لوکس و غیر واقعی بخشی از بازی است و به ایجاد فضای خاصی کمک میکند.
احساس خفگی و نادیده گرفته شدن
در فیلم زاغی، بن و آنت، زوجی که به دنبال آرامش و شروع دوباره به کشوری جدید مهاجرت میکنند، به سرعت متوجه میشوند که زندگی رویاییشان به کابوسی بزرگ تبدیل شده است. آنت، که امیدوار بود در این محیط جدید به نوشتن بپردازد و مادری آرام داشته باشد، احساس خفگی و نادیده گرفته شدن میکند. دختر کوچولویشان، تیلی، پنج ساله است و اخیراً هم خانواده صاحب پسری به نام لوکاس شدهاند. بن، نویسنده، پس از سفری طولانی تحقیقاتی که درست پس از تولد تیلی انجام داده، به نظر میرسد درگیر نوشتن کتاب جدیدش است؛ اما در واقع، او بیشتر وقتش را صرف لذت بردن از زندگی جدیدش میکند.
وقتی تیلی برای بازی در فیلمی انتخاب میشود و با بازیگر جذاب ایتالیایی، آلیشیا، همبازی میشود، بن کاملاً شیفته این دنیای جدید میشود و به سختی متوجه افسردگی و انزوای همسرش میشود.
نقدی دیگر بخوانید : فیلم حرکت نکن
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. با چند گفتوگوی کوتاه با آلیشیا، بن بهسرعت در یک رابطه خیالی غرق میشود. رسانهها هم او را “معشوق مرموز” جدید آلیشیا مینامند و به این شکل، بن بیشتر از پیش در این فانتزی غرق میشود. در همین حال، آنت با نوزاد گریان در خانه تنهاست. پیش از آنکه بفهمیم چه اتفاقی میافتد، بن را در حال لذت بردن از یک لحظه خصوصی زیر دوش میبینیم، درست زمانی که آلیشیا پشت در منتظر است. تشخیص اینکه چه کسی بیشتر به آلیشیا وابسته است، بن یا آنت، کار دشواری شده است؛ هر سه در این مثلث عجیب و پیچیده، گرفتار احساسات مبهمی هستند.
یِتس به خوبی از این آشوب بهره میبرد و بازیگران با وجود پیچیدگیهای روانی شخصیتها، بازیهای درخشانی ارائه میدهند. آنت، با روحی آشفته، محور اصلی داستان است. او زنی اعتماد به نفس را به تصویر میکشد که حالا پوستهای از خود سابق شده است. خشمش آنقدر سوزان است که گویی هر لحظه ممکن است او را نابود کند. این خشم، مثل پرندهای که به پنجره میکوبد، او را آزار میدهد. در برخی لحظات، احساسات آنت چنان قوی و ملموس است که گویی میتوانند از او جدا شده و در فضا شناور شوند. این حس مبهم و وهمآلود، بر فضای کلی فیلم سایه افکنده و مخاطب را درگیر خود میکند.
فراتر از روایت سطحی
قلب تپندهی فیلم زاغی در جایی فراتر از روایت سطحی آن نهفته است. تصمیم بن برای تنها گذاشتن آنت به مدت یک سال کامل پس از تولد تیلی، تا بتواند به نوشتن کتابش بپردازد، ریشهای عمیق در روایت دارد. این رهاشدگی نابخشودنی، شکافی عمیق بین زوج ایجاد میکند که هرگز بهطور کامل ترمیم نمیشود.
انگار بن، این مرد مدرن و خودشیفته، فراموش کرده است که غریزه اولیهی انسانها، حتی در دورههای ماقبل تاریخ، ایجاب میکرد که مردان از زنان در دوران آسیبپذیر پس از زایمان محافظت کنند. آنت، که هرگز نتوانسته است خیانت بن را ببخشد، در دل احساس میکند که او همچون کودکی خودخواه رفتار میکند و هرگاه آنت احساساتش را بروز میدهد، او را مقصر میداند. ریدلی، کارگردان، با زیرکی به این لایههای پنهان شخصیتها پرداخته و عمق روانی داستان را آشکار ساخته است.
شاید دردناکترین لحظهها در سادهترین گفتگوها پنهان شده باشند. آنت یک روز تیلی را برای فیلمبرداری میبرد و بن در خانه میماند، به گوشیاش زل میزند و به آلیشیا فکر میکند. وقتی آنت برمیگردد، با لحنی سرد از سام میپرسد: «تو امروز چیکار کردی؟» سام با عصبانیت جواب میدهد: «با لوکاس بودم. هیچی دیگه.»
بن معتقد است مراقبت از پسرش به این معنی است که روزش را بیهوده گذرانده است. از نظر او، هیچ دستاوردی در این کار وجود ندارد. سام اما، بن را فردی دلسوز و آگاه میداند. او فکر میکند بن به اشتباه قضاوت میشود. با این حال، سام هشدار میدهد که افرادی مانند بن، به خصوص اگر نانآور خانواده نباشند، میتوانند خطرناک باشند.